• وبلاگ : دانه سيب
  • يادداشت : سر گذشت خاك
  • نظرات : 9 خصوصي ، 11 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    اي خداي يوسف!
    براي اينکه دل به زليخاي وسوسه نسپاريم
    به جلوه اي از جمال تو محتاجيم
    يا مهدي(عج)

    *************************************

    تشكر ازينكه قدم نهاديدو خش خشي به يادگار...

    ايام عزاي حسيني تسليت. دعا كنيد شورحسيني مان با شعور حسيني عجين شود...

    التماس دعاي فرج

    پاسخ

    خواهش مي کنم . خدا توفيق داد .

    " الّلهمّ عجّل لوليك الفرج".
    + تنها 

    شکسته هاي دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهاي شکسته دلان است

    + الف 

    در آغاز دو کلمه بودند: "عشق" و "مهر". با هم سفر ‌کردند و دنيا را ‌گشتند و چيزها را ‌ديدند تا رسيدند به دل ِ آدم. "مهر" گفت: چه جاي خوبي براي ديدن. "عشق" گفت: چه جاي خوبي براي ماندن و دست ِ "مهر" را رها کرد. "مهر" با غصه پرسيد: با من نمي‌آيي؟
    "عشق" سر تکان داد. "مهر" لبخند زد: پس بيا هرکداممان، چيزي از خودمان به ديگري بدهيم تا هم را به خاطر داشته باشيم. "عشق"، قافش را به "مهر" هديه داد و "مهر" ميمش را به "عشق".
    اينطور شد که آدم مشق ِ قهر آموخت.

    مژگان عباسلو
    + تنها 

    خنده ي آدما هميشه از دل خوشي نيست.گاهي دل شکستن کمتر از ادم کشي نيست،گاهي دل آنقدر تنگ ميشه که گريه هم کم ميباره ،دل هم سر به ديوار ميزنه پس از يه حرف ساده هم گاهي چقدر غم ميباره.

    + وروجك 

    سلام دانه سيب

    مطلبتو خوندم جالب بود از روي اين عبارت منو بشناس خاک آب خورده مطمئنا فهميدي اميدوارم زودتر ببينمت

    + تنها 
    وقتي که گريه کرديم گفتن بچه است................. وقتي که خنديديم گفتن ديونه است.................. وقتي که جدي بوديم گفتن مغروره............................. وقتي که شوخي کرديم گفتن سنگين باش............................. وقتي که حرف زديم گفتن پر حرفه................................... وقتي که ساکت شديم گفتن عاشقه....... حالا ام که عاشقيم مي گن گناه
    چه کنم با اين دنيا ؟؟؟؟؟
    + تنها 
    ديدي غزلي سرود؟
    عاشق شده بود.
    انگار خودش نبود
    عاشق شده بود.
    افتاد.شکست . زير باران پوسيد
    آدم که نکشته بود .
    عاشق شده بود
    + تنها 
    سلام
    خدا از هرچه پنداري جدا باشد
    خدا هرگز نمي خواهد خدا باشد
    نمي خواهد خدا بازيچه ي دست شما باشد
    که او هرگز نمي خواهد چنين آيينه ي وحشت نما باشد
    هراس از وي ندارم من
    هراسي زين انديشه ها در پي ندارم من
    خدايا بيم از آن دارم
    مبادا رهگذاري را بيازارم
    نه جنگي با کسي دارم نه کس با من
    بگو موسي بگو موسي پريشانتر تويي يا من؟
    نه از افسانه مي ترسم نه ازشيطان
    نه از کفر و نه از ايمان
    نه از دوزخ نه از حرمان
    نه از فردا نه از مردن
    نه از پيمانه مي خوردن
    خدا را مي شناسم از شما بهتر
    شما را از خدا بهتر
    خدا را مي شناسم من

    + تنها 
    آمديم از سفر دور و دراز رمضان
    پي نبرديم به زيبايي راز رمضان


    هر چه جان بود سپرديم به آواز خدا
    هر چه دل بود شكستيم به ساز رمضان


    سر به آيينه «الغوث» زدم در شب قدر
    آب شد زمزمه راز و نياز رمضان


    ديدم اين «قدر» همان آينه «خلّصنا»ست
    ديدم آيينه‌ام از سوز و گداز رمضان


    بيش از اين ناز نخواهيم كشيد از دنيا
    بعد از اين دست من و دامن ناز رمضان


    نكند چشم ببندم به سحرهاي سلوك
    نكند بسته شود ديده باز رمضان


    صبح با باده شعبان و رجب آمده بود
    آن كه ديروز مرا داد جواز رمضان


    شام آخر شد و با گريه نشستم به وداع
    خواب ديدم نرسيدم به نماز رمضان