هر چه جان بود سپرديم به آواز خدا هر چه دل بود شكستيم به ساز رمضان
سر به آيينه «الغوث» زدم در شب قدر آب شد زمزمه راز و نياز رمضان
ديدم اين «قدر» همان آينه «خلّصنا»ست ديدم آيينهام از سوز و گداز رمضان
بيش از اين ناز نخواهيم كشيد از دنيا بعد از اين دست من و دامن ناز رمضان
نكند چشم ببندم به سحرهاي سلوك نكند بسته شود ديده باز رمضان
صبح با باده شعبان و رجب آمده بود آن كه ديروز مرا داد جواز رمضان