سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























دانه سیب

غروب خلیج فارس

 

 

هیچ کس او را نمی شناخت. قامت بلندش را هیچ کس ندیده بود. بالهای زیبای سفیدش را هیچ بشری تا به حال نظاره نکرده بود.

بال هایش پر از شوق پرواز بودند. سال ها بود که می خواست پرواز کند اما تا به حال هیچ کدام از افراد قبیله اش به سرزمینی دور پرواز نکرده بودند. هیچ کس مسیر را نمی دانست. مقصدش خورشید بود اما از خورشید جز تماشای طلوعی چیزی عایدش نشده بود.

سفرش را آغاز کرد. خورشید که طلوع می کرد برای ادامه مسیر امیدوار می شد اما با تماشای غروب خورشید امیدش ناامید می شد. روزها گذشت.ماه ها سپری شد ند و پرنده هر روز با طلوع خورشید امیدوارترسفرش را به سمت این ستاره بی نظیر ادامه می داد. جنگل های انبوه را طی کرد. کوه ها را یک به یک پشت سر گذاشت. هنگام غروب، روزی رهگذری قامت زیبای پرنده ای سفید با بال های بلند و منقاری دراز را دید که در کنار ساحل درحال جان سپردن بود. پرنده انگارچیزی زیر لب زمزمه می کرد: " خورشید من افروخته بمان ."

روزها گذشت و جسد بی جان پرنده در کنار ساحل آرمیده بود. رهگذران هر روز برای تماشای این پرنده زیبا به ساحل می آمدند. هر کس به پرنده اسمی داد اما همه نیاکان ما نام "لک لک" را برای این پرنده برگزیدند.

از آن زمان تا کنون هر سال جمع کثیری از لک لک ها برای رسیدن به خورشید مهاجرت می کنند و همسایه من می شوند.

اکنون ایستاده ام و نظاره می کنم عصرهای خسته ی جمعه را. اما بدان خورشید من! آنقدر منتظرت می مانم تا روزی که دوباره از مغرب طلوع کنی.

بتاب دوباره! جبران کن این غروب طولانی سرد و پر از غبار را.

یقین دارم که این پرنده نوازش می کند روزی شاخه های طلایی دستانت را!

 


توضیحات: لک در زبان فارسی پهلوی به معنای بزرگ است.


نوشته شده در دوشنبه 93/3/26ساعت 12:9 صبح توسط دانه سیب نظرات ( ) |


Design By : Pichak