دانه سیب
سال ها بود که بدون قناری پر شکسته قفسش حسرت رفتن می خورد و روزها را سپری می کرد. سیب های شادی دستانش را به کودکان بازیگوش کوچه هدیه می داد و تکه نان های توی پیراهنش را برای گنجشک ها می تکاند و همه اهالی محله را سر سفره مهربانی کلامش میهمان می کرد و من هر روز در مسیر بازگشت به خانه ، مشعوف از این که به کسی سلام می کنم که از چشمانش آیه های مهربانی می تراود ... امروز ماهی کوچکم از تنگ گل آلود دنیا درون دریای ابدیت پرید!... دلم برای دل دریایی ات تنگ می شود ماهی!... ماهی!... ماهی!... ماهی!... سلام آشنا ! بهار به همراه صدای پای تو آمده است ، شما نمی آیی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!! دل به دریا زده ام تا بنویسم که من موجوار آمده ام ؛ گاهی آرامم وگاهی طوفانی و اگر نیایی شاید سونامی ... تا دعا کنم برای کسی که موجها همیشه از او میگویند به هر حال بهارت خجسته باد ! ولی بهار من با تو خجسته می شود با تو نو می شوم واحساس طراوت می کنم . خدایا شاخه های زمستانی دستانم به امید اجابت به سوی آسمانت بلند شده است ؛ دستان زمستانی ام را بگیر و و بر شاخه هایش شکوفه های امید بنه! تمام شکوفه هایم تقدیم به تو !
Design By : Pichak |