دانه سیب
درخت لبریز از سخاوت آسمان دستانش را گشود و سیبی از آستین محبت بیرون آورد. شاید که دستان خاک آلود کودکی بازیگوش اندوخته زندگی اش را نوازش دهد و دانه سیبش را در زمین فسرده پنهان کند.باشد که دستان معرفت کودک بشر دل پرآشوب زمین را تسلی دهد واین گونه بود که دانه سیبی دیگر متولد شد.دانه به خاک سلام کرد و خاک سلامش را پاسخ گفت.دانه گفت می خواهم دانه بمانم زیرا که از دنیای بیزون خاک می هراسم.می هراسم از این که دستان سخاوتم را قطع کنند و دیگر چزی برای بخشیدن نداشته باشم .
-خاک گفت : سخاوت یعنی می بخشی و نیستی . پس هست باش و ببخش هنگامی که حتی نیستی!...
نوشته شده در چهارشنبه 88/10/23ساعت
6:12 عصر توسط دانه سیب نظرات ( ) |
Design By : Pichak |