دانه سیب
هیچ کس به من نگفت که درِ این خانه را بکوبم . پای دلم مرا به این کوچه کشاند . انگار ورودی کوچه بوی مهربانی می داد . آن قدر عطر یاس های نگاهت مرا مست کرده بود که ناخودآگاه در خانه شما رسیدم شنیده ام که غریبه ها دل نازک ترند ! شاید آن روز که دل غریبه را از دل بستگی اش کندند ترک برداشت یا شاید دل غریبه از شوق رسیدن به مفصد لرزید و افتاد و مو برداشت یا شاید ... اما هر چه هست نگفته اند که به این درگاه غریبه راه نمی دهند یا... خودم را آماده در زدن کرده ام اما شوق دیدن این صحنه مرا از خود بی خود کرده است . انگار امشب کریمی درِ خانه اش را به روی همه گشوده است ... شاید می دانست که غریبه دل نازکی مثل من امشب درِ خانه می آید . غریبه ای که آن قدر شرمنده و گناهکار است که جسارت در زدن ندارد.. کریما ! آوازه کرمت به من جسارت داده تا دوباره درِ خانه شما بیایم و دستان علیل گدایی ام را به سویتاندراز کنم اما کاش به من نگفته بودند که : صبر زینت گداست... و نقص کریم!...
Design By : Pichak |