یک روز گریه وبغض ، دو دوست قدیمی با هم به گردش رفتند و تصمیم گرفتند که هر کدام یادگاری از خودشان روی زمین حک کنند. هنگامی که با هم در کنار ساحل قدم می زدند بغض تصمیم گرفت که یادگاریش را روی صخره ای محکم بنویسد اما گریه چنان محو تماشای دریا بود که فراموش کرد یادگاریش را جایی بنویسد . سال ها گذشت تا این که روزی دوباره گریه و بغض یکدیگر را کنار ساحل ملاقات کردند اما این بار دو دوست قدیمی یکدیگر را نشناختند . بغض آن قدر پیر و فرتوت شده بود که حتی نمی توانست عصایش را از زمین بردارد اما گریه هنوز هم جوان بود. تنها نشانی که ثابت می کرد این پیر عجوز و ناتوان و گریه ی جوان با هم زمانی دوست بودند همان یادگاری بود که روی صخره نوشته شده بود و بغض سال ها این یادگاری را با خود حمل می کرد. یادگاری که یادآور خاطرات شیرین او با دوست قدیمی اش بود.
نوشته این بود : با احتیاط حمل کنید ! این دل شکستنی است ...
گاهی وقت ها بد جور بغض گلوی آسمان را می فشارد و گاهی هم بغض آسمان بد جور گلو را می فشارد .
گاهی وقت ها بغض ، مکان و زمان نمی شناسد.گاهی بغض های گذشته می ترکد و گاهی هم بغض های آینده . بغض آینده را می شود به نادیده ها سپرد اما گاهی وقت ها خیلی زمان می برد که بغض سربسته ای را فراموش کرد .
همیشه بغض ها در سرد و گرم روزگارمی مانند .اما گاهی گریه ها می روند و فراموش می شوند . گاهی گریه ها آنقدر عمیق و بزرگند که بغض می شوند اما بغض ها وقتی می شکنند گریه می شوند .
بغض ها هنوز هم پاره ی تن زمین اند . اگر بشکنند خاک می شوند و اگر بمانند صخره های محکم و سنگین !
نوشته شده در چهارشنبه 91/10/6ساعت
11:22 صبح توسط دانه سیب
نظرات ( ) |