دانه سیب
توی اتوبوس نشسته ام و به پهنای وسیع بیابان چشم دوخته ام ؛ جایی که آسمان و زمینبه هم دوخته شده اند . چه خطای دید جالبی است این که خداوند چشم انسان را به گونه ای آفریده است که مرز آسمان و زمین را گاهی به اندازه یک مو به هم نزدیک می بیند! دوباره برمی گردم و خودم را ورق می زنم یا به قول شاعر " ورق خودم را می زنم ، (گاهی ورق باز می شوم این گونه) "و خیره می شوم به این تار مویی که گاهی پیچ و تاب می خورد و می رود تا انتهای بیابان و می رسد به ستاره ای که چشمک می زند به چهره ی مسافری که خیره تر از قبل به او چشم دوخته است . چه دنیای عجیبی دارد این پیچ و تاب ها ! آن قدر خیره شده ام که سرم گیج می رود . باز هم چیزی جلوی چشمانم پیچ می خورد . انگار خدا همیشه اراده کرده است این آدم های خاکی وقتی که به دنیا خیره می شوند چیزی جلوی چشمشان هی پیچ وتاب بخورد. ستاره به من سلام می کند و من مات ومبهوت چشم های خسته ام را دوخته ام به جایی که او را نبینم. دوباره می آید و مرا میبیند و من می روم تا انتهی خیالی که کاش بازگشتی نداشته باشد. دوباره ورق خودم را می زنم اما کاش همه زندگی ام را می باختم به تو! حالا فهمیدم که تمام زندگی ام را به چه چیزهایی باخته بودم. حالا مفهمم که برنده ها از پرنده ها برنده ترند . خوشا به حال برنده هایی که زمین را به آسمان باختند!
Design By : Pichak |