دانه سیب
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش میدی، میتونی یک مشت شکلات به عنوانجایزه برداری. ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلاتها خجالت میکشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودتشکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمیخوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمیشه شما بهم بدین؟ " بقال با تعجب پرسید: "چرا دخترم؟ مگه چه فرقی میکنه؟"
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: "آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!"
--------------
پینوشت:
داشتم فکر میکردم حواسم به اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیست که بدونم و مطمئن باشم که مشت خدا از مشت من بزرگتره!
Design By : Pichak |