سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























دانه سیب

کبوترهای جلد بقیع

دلم را به پنجره بقیعت گره زده ام، باشد که گره کور دلم را تو باز کنی.انگشتان لرزانم را درون این دیوارهای مشبک فرو می کنم شاید که با انگشتانم بتوانم اشاره ای اذن دخول بخوانم.  دلم به حال خودم میسوزد، به حال شیعه بودنم؛ به حال امام غریب وبی نشانم و به حال مادرش! قصد بی ادبی و جسارت ندارم اما چه کار کنم دیگر؛ آخر دلم می سوزد !...

چه مظلومیتی از این بالاتر که شیعه ای مثل من داشته باشند. چه مظلومیتی از این بالاتر که هنوز هم بعضی ها طاقت شیعه دیدن ندارند . هنوز هم عده ای نمی توانند تحمل کنند که حق با کیست.

 کبوتر چشمانم درون قبرستان بقیع به پرواز درآمده اند ولی نمی دانند بر کدام مزار فرود آیند. آخر این کبوترها جلد حریم تواند بی نشان من!

نمی دانم چرا بال کبوترهایم خیس و بارانی شده اند؟!

شاید چون آسمان این جا عبوس و بغض آلود است. نمی دانم شاید هم بغض آسمان بی صدا ترکیده!

آری، آسمان هم این جا ، بی صدا سر به چاه اندوه فرو برده است، چاهی عمیق به ژرفای بی وفایی و نامردمی ؛ اما چرا روزانه می گریی آسمان؟!

لابد تو هم با خود می گویی علی (ع) یکتاست. تنها علی است که شبانه سر در چاه فرو می برد  ومی گرید ؛  می گویی که اگر من همتای علی بودم سیل جاری می گشت وتمام کویرهای خشک دنیا سیراب می گشتند.

بال های کبوترهایم را با گوشه چادرم خشک می کنم و دوباره هم پرواز با کبوترهای دلم به آسمان می فرستمشان.

کبوترها! در آسمان بمانید، آخر شما جلد حریم بی نشانید؛ روی زمین بی آشیان می مانید!...


نوشته شده در شنبه 92/12/24ساعت 1:15 صبح توسط دانه سیب نظرات ( ) |


Design By : Pichak